در زلف سیاهش دل من باز مپرس
-
اندازه متن
+
در زلف سیاهش دل من باز مپرس
با شب به کجا می برم این راز مپرس
گویند که : سوی صبح، ره دارد شب
شب گشت دراز و صبح در ناز، مپرس
در زلف سیاهش دل من باز مپرس
با شب به کجا می برم این راز مپرس
گویند که : سوی صبح، ره دارد شب
شب گشت دراز و صبح در ناز، مپرس
گفتم: کس از غم تو آزاد نشد گفتا: چه بس آزاد که دلشاد نشد
گفتم: که…
زردها بیخود قرمز نشدهاند قرمزی رنگ نینداخته است بی خودی بر دیوار. صبح پیدا شده از آن طرف کوه ازاکو…

