ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
-
اندازه متن
+
ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
گفتم: بس کن گریه دگر بار گریست
بر من دل شمع سوخت اما او نیز
بسیار چو سوخت، باز بسیار گریست
ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
گفتم: بس کن گریه دگر بار گریست
بر من دل شمع سوخت اما او نیز
بسیار چو سوخت، باز بسیار گریست
ماخ اولا پیکره رود بلند. می رود نا معلوم می خروشد هر دم می جهاند تن، از سنگ به سنگ.…
دل برد ز من آن سر زلفین دو تا دو چشم تو گشتند در این کار گوا

