دوش آمد آن خیال تو رهگذری (1876)
-
اندازه متن
+
دوش آمد آن خیال تو رهگذری
گفتم بر ما باش ز صاحب نظری
تا صبح دو چشم من بگفتش بتری
مهمان منی به آب چندانکه خوری
دوش آمد آن خیال تو رهگذری
گفتم بر ما باش ز صاحب نظری
تا صبح دو چشم من بگفتش بتری
مهمان منی به آب چندانکه خوری
من درد ترا ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از…
به حق آنک تو جان و جهان جانداری مرا چنانک بپروردهای چنان داری
به حق حلقه…

