تا هشیاری به طعم مستی نرسی (1817)
-
اندازه متن
+
تا هشیاری به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی
تا در غم عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست به هستی نرسی
تا هشیاری به طعم مستی نرسی
تا تن ندهی به جان پرستی نرسی
تا در غم عشق دوست چون آتش و آب
از خود نشوی نیست به هستی نرسی
ای دل چه شدی ز دست دستی میزن دست از هوس عشوهپرستی میزن
گوئیکه چه ره…
دوش دل عربده گر با کی بود مشت کی کردست دو چشمش کبود
آن دل پرخواره…

