یک بار دگر قبول کن بندگیَم (1373)
-
اندازه متن
+
یک بار دگر قبول کن بندگیَم
رحم آر بدین عجز و پراکندگیَم
گر بار دگر ز من خلافی بینی
فریاد مرس به هیچ درماندگیَم
یک بار دگر قبول کن بندگیَم
رحم آر بدین عجز و پراکندگیَم
گر بار دگر ز من خلافی بینی
فریاد مرس به هیچ درماندگیَم
ای ساقی جان که سرده ایامی آرام دل خستهٔ بیآرامی
مستان تو امروز همه مخمورند آخر…
خوی با ما کن و با بیخبران خوی مکن دم هر ماده خری را چو خران بوی مکن
…

