بازی بودم پریده از عالم راز (946)
-
اندازه متن
+
بازی بودم پریده از عالم راز
تا بو که برم ز شیب صیدی بفراز
اینجا چه نیافتم کسی را دمساز
زان در که بیامدم برون رفتم باز
بازی بودم پریده از عالم راز
تا بو که برم ز شیب صیدی بفراز
اینجا چه نیافتم کسی را دمساز
زان در که بیامدم برون رفتم باز
اندر ره فقر دیده نادیده کنند هر آن چه حدیث تست نشنیده کنند
خاک در آن…
در میان پرده خون عشق را گلزارها عاشقان را با جمال عشق بیچون کارها
عقل گوید…

