من بندهٔ یاری که ملالش نبود (827)
-
اندازه متن
+
من بندهٔ یاری که ملالش نبود
کانرا که ملالست وصالش نبود
گوئیکه خیالست و ترا نیست وصال
تا تیره بود آب خیالش نبود
من بندهٔ یاری که ملالش نبود
کانرا که ملالست وصالش نبود
گوئیکه خیالست و ترا نیست وصال
تا تیره بود آب خیالش نبود
ای پارسی و تازی تو پوشیده جان دیده قدح شراب نانوشیده
دریا باید ز فضل حق…
ساقیا شد عقلها هم خانه دیوانگی کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی
صد هزاران خانه هستی به…

