لعلیست که او شکر فروشی داند (807)
-
اندازه متن
+
لعلیست که او شکر فروشی داند
وز عالم غیب باده نوشی داند
نامش گویم و لیک دستوری نیست
من بندهٔ آنم که خموشی داند
لعلیست که او شکر فروشی داند
وز عالم غیب باده نوشی داند
نامش گویم و لیک دستوری نیست
من بندهٔ آنم که خموشی داند
ماهی فارغ ز چارده میبینم بیچشم بسوی ماه ره میبینم
گفتی که از او همه جهان…
آن راحت جان گرد دلم میگردد گرد دل و جان خجلم میگردد
زین گل چو درخت…

