گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد (795)
-
اندازه متن
+
گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد
گفتا جانرا چو تن نشان نتوان کرد
گفتم که تو بحر کرمی گفت خموش
در است چو سنگ رایگان نتوان کرد
گفتم جانی به ترک جان نتوان کرد
گفتا جانرا چو تن نشان نتوان کرد
گفتم که تو بحر کرمی گفت خموش
در است چو سنگ رایگان نتوان کرد
هین، خیره خیره مینگر اندر رخ صفراییم هر کس که او مکی بود داند که من بطحاییم
همچو…

