دامان جلال تو ز دستم نشود (656)
-
اندازه متن
+
دامان جلال تو ز دستم نشود
سودای تو از دماغ مستم نشود
گوئیکه مرا چنانکه هستی بنمای
گر بنمایم چنانکه هستم نشود
دامان جلال تو ز دستم نشود
سودای تو از دماغ مستم نشود
گوئیکه مرا چنانکه هستی بنمای
گر بنمایم چنانکه هستم نشود
ای جان جان جانها جانی و چیز دیگر وی کیمیای کانها کانی و چیز دیگر
ای…
عشق بین با عاشقان آمیخته روح بین با خاکدان آمیخته
چند بینی این و آن و…

