چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد (637)
-
اندازه متن
+
چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد
جان در لب تو چو دیدهٔ میم افتاد
نمرود صفت ز دیدگان رفت دلم
در آتش سودای براهیم افتاد
چون دیده بر آن عارض چون سیم افتاد
جان در لب تو چو دیدهٔ میم افتاد
نمرود صفت ز دیدگان رفت دلم
در آتش سودای براهیم افتاد
پایی به میان درنه تا عیش ز سر گیرم تو تلخ مشو با من تا تنگ شکر گیرم
…
ساقیا گردان کن آخر آن شرابِ صاف را محو کن هست و عدم را بردران این لاف را
…

