بیمن به زبان من سخن میآید (599)
-
اندازه متن
+
بیمن به زبان من سخن میآید
من بیخبرم از آنکه میفرماید
زهر و شکر آرزوی من میآید
ز آینده که داند چه کرا میشاید
بیمن به زبان من سخن میآید
من بیخبرم از آنکه میفرماید
زهر و شکر آرزوی من میآید
ز آینده که داند چه کرا میشاید
چو از سر بگیرم بود سرور او چو من دل بجویم بود دلبر او
چو من…
هر دل که درو مهر تو پنهان نبود کافر بود آن دل و مسلمان نبود
شهری…

