من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است (417)
-
اندازه متن
+
من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است
جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است
گویند وفای او چه لذت دارد
ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است
من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است
جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است
گویند وفای او چه لذت دارد
ز آنم خبری نیست جفاهاش خوش است
چون سرِ کس نیستت، فتنه مکن دل مبر چونک ببردی دلی، پردهٔ او را مدر
چشم…
به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود که جان توی و دگر جمله نقش و…

