ماهی تو که فتنهای ندارم ز تو دست (407)
-
اندازه متن
+
ماهی تو که فتنهای ندارم ز تو دست
درمان ز که جویم که دلم از تو بخست
می طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگرم نیست چه شد بر مژه هست
ماهی تو که فتنهای ندارم ز تو دست
درمان ز که جویم که دلم از تو بخست
می طعنه زنی که بر جگر آبت نیست
گر بر جگرم نیست چه شد بر مژه هست
رفتی و ز رفتن تو من خون گریم وز غصهٔ افزون تو افزون گریم
نی خود…
فیما تری فیما تری یا من یری و لا یری العیش فی اکنافنا و الموت فی ارکاننا

