عشق تو در اطراف گیائی میتاخت (363)
-
اندازه متن
+
عشق تو در اطراف گیائی میتاخت
مسکین دل من دید نشانش بشناخت
روزیکه دلم ز بند هستی برهد
در کتم عدم چه عشقها خواهم باخت
عشق تو در اطراف گیائی میتاخت
مسکین دل من دید نشانش بشناخت
روزیکه دلم ز بند هستی برهد
در کتم عدم چه عشقها خواهم باخت
ماییم قدیم عشق باره باقی دگران همه نظاره
نظارگیان ملول گشتند ماند این دم گرم شعله…
چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها زیرا که منم بیمن با شاهِ جهان تنها
…

