زان روز که چشم من به رویت نگریست (340)
-
اندازه متن
+
زان روز که چشم من به رویت نگریست
یک دم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بیتو میگیرم جام
مرگم بادا که بیتو میباید زیست
زان روز که چشم من به رویت نگریست
یک دم نگذشت کز غمت خون نگریست
زهرم بادا که بیتو میگیرم جام
مرگم بادا که بیتو میباید زیست
بیا کامروز شَه را ما شکاریم سَرِ خویش و سَرِ عالَم نداریم
بیا کامروز چون موسیِ…
دانیکه چه میگوید این بانگ رباب؟ اندر پی من بیا و ره را دریاب
زیرا به…

