با عشق نشین که گوهر کان تو است (233)
-
اندازه متن
+
با عشق نشین که گوهر کان تو است
آنکس را جو که تا ابد آن تو است
آنرا بمخوان جان که غم جان تو است
بر خویش حرام کن اگر نان تو است
با عشق نشین که گوهر کان تو است
آنکس را جو که تا ابد آن تو است
آنرا بمخوان جان که غم جان تو است
بر خویش حرام کن اگر نان تو است
سیر گشتم ز نازهای خسان کم زنم من چو روغن به لسان
بعد از این شهد…
گفتم مکن ایروت حسن خوت حسن من دزد نیم مبند دستم بر سن
گفتا که کجائی…

