آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت (138)
-
اندازه متن
+
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
یا من بنا قصر الکمال مشیدا لا زال سعدا بالسعود مؤیدا
هز القلوب و ردها بصدوده…
گفت نه نه من حریف آن…

