از آتش عشق در جهان گرمیها (7)
-
اندازه متن
+
از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زان ماه که خورشید از او شرمندهست
بیشرم بود مرد چه بیشرمیها
از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زان ماه که خورشید از او شرمندهست
بیشرم بود مرد چه بیشرمیها
بیار ساقی بادت فدا سر و دستار ز هر کجا که دهد دست جام جان دست آر
هوسی است در سر من که سر بشر ندارم من از این هوس چنانم که ز خود خبر…

