عاقبت ای جانفزا نشکیفتم (1676)
کپی نوشته
کپی شد
کپی لینک
کپی شد
۱۴۰۴/۰۶/۳۰
-
اندازه متن
+
عاقبت ای جانفزا نشکیفتم
خشم رفتم بیشما نشکیفتم
در جدایی خواستم تا خو کنم
راستی گویم، جدا نشکیفتم
کی شکیبد خود کهی از کهربا؟
کاهم و از کهربا نشکیفتم
هر جفاکش طالب روز وفاست
من جفاکش از وفا نشکیفتم
نرم نرمک گویدم بازآمدی
گویمش ای جان ما نشکیفتم
ای دل و ای جان و چشم روشنم
بیپناه توتیا نشکیفتم
بر سرم میزد که دیدی تو سزا
ناسزایم ناسزا نشکیفتم
آزمودم مردگی و زندگی
در فنا و در بقا نشکیفتم
مطربا این پرده گو بهر خدا
ای خدا و ای خدا نشکیفتم
یک مؤذن داشت بس آواز بد (143-5)
بخش ۱۴۳ - حکایت آن مؤذن زشت آواز کی در کافرستان بانگ نماز داد و مرد کافری او را هدیه…
مولانا 
