آکادمی شعر پلیکان

کلاغ به قصری اندیشید

- اندازه متن +

کلاغ به قصری اندیشید –
سنگ سردرش بر او فروریخت، استخوان هایش ماند.
کلاغ به اتوموبیلی پرسرعت اندیشید –
ستون فقراتش را بیرون کشید، و او را تهی و بی بازو وانهاد.
کلاغ به آزادی باد اندیشید –
و چشمانش تبخیر شد، باد صفیرکشید از بالای حوله ی ترکی.
کلاغ به دستمزد اندیشید-
و این خفه اش کرد، بُرشی بود فاسد نشده از معده ی مرده اش.
کلاغ به آن گرمی و نرمی که دور و دیر به یادش بود، اندیشید-
چشم بندی از ابریشم اش بست، بر تخته ای به سوی آتشفشان اش برد
کلاغ به هوشمندی اندیشید-
پیش رویش کلید را چرخاند و او از میله های بی ثمرش گریست.
کلاغ به بلاهت طبیعت اندیشید –
و درخت بلوط از گوش هایش رُست.
ردیفی از جوجه های سیاهرنگش آن بالا نشستند.
هم پرواز کردند.
کلاغ
دیگر نجنبید هرگز.

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×