یک خطای مذهبی وحشتناک
-
اندازه متن
+
آن هنگام که مار پدیدآمد، اندرونه ی خاک برشته بود،
از هسته ی تخم مرغ
خویشتن پیچیده بود برگرد آن
گردن دراز بالاگرفته
در توازن دو نگاه ناشنوا و سنگی
ابوالهولِ آخرین واقعیت
و خم شده بر آن دو سر شعله ی لرزنده ی زبان
هجایی به سان خش خش افلاک
شکلک خداوند بر چهره درهم فرورفت، برگی در کوره ی داغ
و زانوان زن و مرد ذوب شد، هر دو فرو افتادند
ماهیچه ی گردنشان آب شد، ابروهایشان بر زمین ریخت
اشک هایشان پیش چشم شان ریخت و تهی شد.
هر دو زمزمه کردند: اراده ی تو مایه ی آرامش ماست”
کلاغ اما دقیق نگریست.
پس دو سه گامی پیش رفت.
این مخلوق را از پوست پس گردنش گرفت،
چندبار بر زمینش کوفت، پس او را خورد.
تد هیوز