آکادمی شعر پلیکان

پشت شیشه برف می‌بارد

- اندازه متن +

پشت شیشه برف می‌بارد
پشت شیشه برف می‌بارد

در سکوت سینه‌ام دستی
دانهٔ اندوه میکارد

مو سپید آخر شدی ای برف
تا سرانجامم چنین دیدی

در دلم باریدی … ای افسوس
بر سر گورم نباریدی

چون نهالی سست می لرزد
روحم از سرمای تنهایی

می خزد در ظلمت قلبم
وحشت دنیای تنهایی

دیگرم گرمی نمی بخشی
عشق ، ای خورشید یخ بسته

سینه ام صحرای نومیدیست
خسته ام ، از عشق هم خسته

غنچهٔ شوق تو هم خشکید
شعر ، ای شیطان افسونکار

عاقبت زین خواب درد آلود
جان من بیدار شد ، بیدار

بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسونِ سرابی بود

آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من ، نقش ِخوابی بود

ای خدا … بر روی من بگشای
لحظه ای درهای دوزخ را .

تا به کی در دل نهان سازم
حسرت گرمای دوزخ را ؟

دیدم ای بس آفتابی را
کو پیاپی در غروب افسرد

آفتاب بی غروب من !
ای دریغا ، در جنوب ! افسرد

بعد از او دیگر چی می جویم ؟
بعد از او دیگر چه می پایم ؟

اشک سردی تا بیافشانم
گور گرمی تا بیاسایم

پشت شیشه برف میبارد
پشت شیشه برف میبارد

در سکوت سینه ام دستی
دانهٔ اندوه می کارد

 

میانگین امتیازات ۵ از ۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×