آمد بسوی مسجد زاهد مردی
-
اندازه متن
+
آمد بسوی مسجد زاهد مردی
و آمد به سوی میکده می پروردی
این جام همی گرفت و آن نوحه به کف
هردو ز پی خلاص جان از دردي
آمد بسوی مسجد زاهد مردی
و آمد به سوی میکده می پروردی
این جام همی گرفت و آن نوحه به کف
هردو ز پی خلاص جان از دردي
گفتم گرهی مراست گر بگشایی گفتا به کدام نقد این می پایی؟
گفتم دل من که…
بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار ابر از ره "کالچرود" می گیرد بار.
گل گفت:…