آمد به تن من و به دل کرد نشست
-
اندازه متن
+
آمد به تن من و به دل کرد نشست
هر غم که بیندیشی و هرگونه شکست.
زآن روی که من به دوست می دادم دست
با جمله دلم شکست وز او دل نگسست.
آمد به تن من و به دل کرد نشست
هر غم که بیندیشی و هرگونه شکست.
زآن روی که من به دوست می دادم دست
با جمله دلم شکست وز او دل نگسست.
گفتم: نفسی درآی با من سوی باغ گفتا که: مرا نیست در این کار دماغ
دانستم…
گفتم به شب هجر تو خواهم خفتن گفت آید این سهل ولی با گفتن.
گفتم مکن…

