آوخ که سیاهیم به یک موی نماند
-
اندازه متن
+
آوخ که سیاهیم به یک موی نماند
وز لاله ی من رنگی در روی نماند
دردا که همه سوختم از اتش خود
افسوس رگی هم آب در جوی نماند
آوخ که سیاهیم به یک موی نماند
وز لاله ی من رنگی در روی نماند
دردا که همه سوختم از اتش خود
افسوس رگی هم آب در جوی نماند
گفتی که بتاز! تاختم، دیگر چه؟ گفتی که بساز! ساختم، دیگر چه؟
گفتی که به من…
با دانش هرکس ار رهی کار بساخت در دائره سرگشته چو پرگار بتاخت
رانی اگرم وگرم…