ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
-
اندازه متن
+
ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
گفتم: بس کن گریه دگر بار گریست
بر من دل شمع سوخت اما او نیز
بسیار چو سوخت، باز بسیار گریست
ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
گفتم: بس کن گریه دگر بار گریست
بر من دل شمع سوخت اما او نیز
بسیار چو سوخت، باز بسیار گریست
ابرآمد و باغ شد از او در زیور آشفته بر او شدند گلها یکسر:
ما همنفسانیم…
آمد به برم دوش نگارم سرکش، گفتا چه ببایدت که دل داری خوش؟
گفتم دستت. گفت…