ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
-
اندازه متن
+
ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
گفتم: بس کن گریه دگر بار گریست
بر من دل شمع سوخت اما او نیز
بسیار چو سوخت، باز بسیار گریست
ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
گفتم: بس کن گریه دگر بار گریست
بر من دل شمع سوخت اما او نیز
بسیار چو سوخت، باز بسیار گریست
بگشاده کمان، کشیده بر دوش کمند تا انکه کشاند آسان دربند؟
مسکین دل من، اگر حریفش…
اول، به ره سفسطه مفهومم ساخت پس با روش فلسفه ، محکومم ساخت
فی الجمله بسی…

