ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
-
اندازه متن
+
ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
گفتم: بس کن گریه دگر بار گریست
بر من دل شمع سوخت اما او نیز
بسیار چو سوخت، باز بسیار گریست
ابر آمد و برکشتهی من زار گریست
گفتم: بس کن گریه دگر بار گریست
بر من دل شمع سوخت اما او نیز
بسیار چو سوخت، باز بسیار گریست
گفتی که چرا به خویش باشد نظرم با دل همه بسته ام نه از او به درم
افتادم از چشم و به دامان شدمش آورد نظر سوی گریبان شدمش
من سیل سرشکم که…

