با نرگس گفتم: ز چه ای چشمهی ناز
-
اندازه متن
+
با نرگس گفتم: ز چه ای چشمهی ناز
در خواب شدی، دیده نمی داری باز؟
فردا چو رسید، گفت با من: دانی
بودم ز چه در خفتن و با خود دمساز؟
با نرگس گفتم: ز چه ای چشمهی ناز
در خواب شدی، دیده نمی داری باز؟
فردا چو رسید، گفت با من: دانی
بودم ز چه در خفتن و با خود دمساز؟
باد آمد و باغ را به طوفانی داد درها بشکست و ره به ویرانی داد
گفتی…