بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
-
اندازه متن
+
بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
ابر از ره “کالچرود” می گیرد بار.
گل گفت: مرا زخمی افتاده به دل
گر نشکفم آنچنان، مرا عذر بدار.
بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
ابر از ره “کالچرود” می گیرد بار.
گل گفت: مرا زخمی افتاده به دل
گر نشکفم آنچنان، مرا عذر بدار.
جامی است نهاده کلهی مرده در آن وآنگه مزه ای خورده و ناخورده در آن
ما…
شمع از سر سوز اشک حسرت میریخت پروانه از او خونش به رغبت میریخت.
در دایره…

