بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
-
اندازه متن
+
بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
ابر از ره “کالچرود” می گیرد بار.
گل گفت: مرا زخمی افتاده به دل
گر نشکفم آنچنان، مرا عذر بدار.
بشگفت، به گل گفتم، با دست بهار
ابر از ره “کالچرود” می گیرد بار.
گل گفت: مرا زخمی افتاده به دل
گر نشکفم آنچنان، مرا عذر بدار.
ناکرده گنه مرا گنه میشمرد با صبح سفيد من سیه میشمرد
دانم که چه اینم شمرد،…
چون دانهی انگورم بفشار و بنه در حبسگه خمم بیازار و بنه
دانم چو تو باز…