بودش همه با سوختهاش ناز و گزند
-
اندازه متن
+
بودش همه با سوختهاش ناز و گزند
گفتم که به حرف آورمش دل دربند
سوی وی قاصدی فرا کردم، لیک
دل بود و شناختش، به بندش بفکند
بودش همه با سوختهاش ناز و گزند
گفتم که به حرف آورمش دل دربند
سوی وی قاصدی فرا کردم، لیک
دل بود و شناختش، به بندش بفکند
گفتم چه شبی گفت اگر گوش کنی یک لحظه زمانه را فراموش کنی
گفتم چو چنین…
آبم دل هیچ آتش، خاموش نکرد جامم کس را خراب و مدهوش نکرد
افسوس که هر…