تا زاد سفر داری و سودای سفر
-
اندازه متن
+
تا زاد سفر داری و سودای سفر
ای دل ره خود گیر و مجو راه دگر.
تن از قفس آن مرغ به در اندازد
کاو روز خلاص را به سرکوبد و پر
تا زاد سفر داری و سودای سفر
ای دل ره خود گیر و مجو راه دگر.
تن از قفس آن مرغ به در اندازد
کاو روز خلاص را به سرکوبد و پر
میمیرم صد بار پس مرگ تنم میگرید باز هم تنم در کفنم
زان رو که دگر…
زدن با مژه بر مویی گرهها به ناخن آهن تفته بریدن ز روح فاسد پیران نادان حجاب جهل…