جانا سخنت شکر اگر افشاند
-
اندازه متن
+
جانا سخنت شکر اگر افشاند
از دست به دست رفته هر کس خواند،
جان تو در او چو نیست، بیجا حرف است،
بر ساخته از گل، آدمک را ماند
جانا سخنت شکر اگر افشاند
از دست به دست رفته هر کس خواند،
جان تو در او چو نیست، بیجا حرف است،
بر ساخته از گل، آدمک را ماند
گفتم به شب هجر تو خواهم خفتن گفت آید این سهل ولی با گفتن.
گفتم مکن…
گفتم: چه کنم؟ گفت: به جانانه نگر گفتم: دیدم. گفت: به ویرانه نگر
با حکمش گردیدم…