جانا سخنت شکر اگر افشاند
-
اندازه متن
+
جانا سخنت شکر اگر افشاند
از دست به دست رفته هر کس خواند،
جان تو در او چو نیست، بیجا حرف است،
بر ساخته از گل، آدمک را ماند
جانا سخنت شکر اگر افشاند
از دست به دست رفته هر کس خواند،
جان تو در او چو نیست، بیجا حرف است،
بر ساخته از گل، آدمک را ماند
هنوز از شب دمی باقی است، می خواند در او شبگیر و شب تاب، از نهانجایش، به ساحل می زند…
مرغیست به بام تا برآید به خروش مرغیست دگر مگر بدو دارد گوش
از بهر چه…

