دادم پی گریه چشم دریایی شد
-
اندازه متن
+
دادم پی گریه چشم دریایی شد
بردم بخلاص دست غوغایی شد
بی تابی من به دست و پا کردن من
افسانه ای از بهر تماشایی شد
دادم پی گریه چشم دریایی شد
بردم بخلاص دست غوغایی شد
بی تابی من به دست و پا کردن من
افسانه ای از بهر تماشایی شد
گفتا چه کنم ز شکوهی جانسوزت گفتم چه کنم زناوک دلدوزت
دیروز برد نیمی از جان…
چنین دل و جان بهر تو آمد به شکست. تا آنکه توام آمدی ای دوست به دست.