سر در پس زانویم و دل بر سر دست
-
اندازه متن
+
سر در پس زانویم و دل بر سر دست
اندیشه که روزگار چونم بشکست
من دانم و تو، نه خانه با من نه اجاق
تو دانی و من که باز دل نز تو گسست
سر در پس زانویم و دل بر سر دست
اندیشه که روزگار چونم بشکست
من دانم و تو، نه خانه با من نه اجاق
تو دانی و من که باز دل نز تو گسست
آن را که رهیست ره به کویی نبرد آبی که رود منت جویی نبرد
من دست…
با آنکه به سر نه شاخ و بر پشت نه دم در حیرتم از هیکل در صورت خم
…