صد فکر به سر شد و یکی نیز نشد
-
اندازه متن
+
صد فکر به سر شد و یکی نیز نشد
فولاد من از رخمه ی من تیز نشد
هرچند که هر حرف مرا شد خونریز
مانند دو چشمان تو خونریز نشد.
صد فکر به سر شد و یکی نیز نشد
فولاد من از رخمه ی من تیز نشد
هرچند که هر حرف مرا شد خونریز
مانند دو چشمان تو خونریز نشد.
هست شب یک شب دم کرده و خاک رنگِ رخ باخته است. باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه…
خوبان چمن به جورش از هوش شدند یاران نواگر، همه خاموش شدند
بار دگر از سردی…