گفتم رخ تو؟ خراجیش چو نیست؟
-
اندازه متن
+
گفتم رخ تو؟ خراجیش چو نیست؟
گفتم دل من؟ گفت علاجیش چو نیست؟
گفتم سخن من آمد از تو به کمال
خندید و به من گفت: رواجیش چو نیست؟
گفتم رخ تو؟ خراجیش چو نیست؟
گفتم دل من؟ گفت علاجیش چو نیست؟
گفتم سخن من آمد از تو به کمال
خندید و به من گفت: رواجیش چو نیست؟
گفتم چه کنم؟ گفت مرا میشو گوش گفتم چه حکایت است؟ گفتا خاموش
گفتم چه غم…
تاریک شب است و روی صحراست سفید یک خال سیه نیز نه در اوست پدید
تاریک…

