گفتم: نگهی اگر بر آب اندازم
-
اندازه متن
+
گفتم: نگهی اگر بر آب اندازم
گفتا: رخ خود نقش برآن میسازم
گفتم: دل زد خواهم بر دریا گفت:
دینار بهای خون نمی پردازم
گفتم: نگهی اگر بر آب اندازم
گفتا: رخ خود نقش برآن میسازم
گفتم: دل زد خواهم بر دریا گفت:
دینار بهای خون نمی پردازم
در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت دست او بر پتک و به فرمان عروقش دست دائماً فریاد او…
دود از بر خاکستر بنیادم شد افسوس که با خرابم آبادم شد
هر زیف و زنی…