گفتم: نگهی اگر بر آب اندازم
-
اندازه متن
+
گفتم: نگهی اگر بر آب اندازم
گفتا: رخ خود نقش برآن میسازم
گفتم: دل زد خواهم بر دریا گفت:
دینار بهای خون نمی پردازم
گفتم: نگهی اگر بر آب اندازم
گفتا: رخ خود نقش برآن میسازم
گفتم: دل زد خواهم بر دریا گفت:
دینار بهای خون نمی پردازم
در کنار رودخانه میپلکد سنگ پشت پیر. روز، روز آفتابی است. صحنه ی آییش گرم است. سنگ پشت پیر در…
قوت من و تاب جان به بادم دادند آنگه سخن نهان به یادم دادند
تا ظن…

