قلبم شبیه یک کشتی در خون شناور و…
-
اندازه متن
+
قلبم شبیه یک کَشتی
در خون شناور وُ
چشمهای تو مثل فانوس دریایی
راهنمای من شدهاند.
خودم را به سوی ساحل میکِشَم
تو غروب میکنی
وَ با تمامِ بلندیات
آوار میشوی روی سرِ من
و در انتهای افق
نطفهی خون و نور با هم ادغام میشوند.
هنوز قسمتی از فرزند ما
زیرِ آب دفن مانده است
که فرزند دیگرمان ریشه میدواند
در دل آب
ریشه نهال میشود وُ باز
جایی در انتهای افق
ماه میروید
امّا این ماه من نیستم
تو نیستی
من فقط یک کشتی شکستهام وُ تو
یک فانوس دریایی
که میتوانم آن را به خورشید تشبیه کنم.
پوریا پلیکان