ما من و تو خشکیده بودیم که بادی وزید
-
اندازه متن
+
تقدیم به دوست عزیزم
نوید بهبودی
ما
من و تو
خشکیده بودیم
که بادی وزید
و ترانهای آورد
آن ترانه را
با سنجاقی کوچک
به لبهایت میآویزم
چند سالیست
کنارم خوابیدهای
نَرْم
آنقدر نَرْم
که مورچهها در حفرههای تنت
زاد و ولد میکنند
زنبورها از گودالِ دهانت
عسل برمیدارند
کلاغها از میان دندههایت
در پیِ غذا برای جوجههایشان هستند
و عجیب
که تو مهربانانه
دندههایت را از هم باز کردهای
نگاه کن
نگاه کن
دوباره باد میوزد
و ترانهای…
تو آنقدر مهربان خوابیدهای
که میدانم هرچند دیر
هرچند دور
در آخر درختی خواهی شد
که قناریها
روی شاخههایش آرام مینشینند
و به آواز آوندهایش گوش میسپارند
پوریا پلیکان