کالبدشکافی – چه چیز در چشمهایت پنهان بود
-
اندازه متن
+
چه چیز در چشمهایت پنهان بود
که دلواپسم میکرد؟
چشمهایت را
مثل خاک باغچهای
با نگاههایم میگشتم
نه اندوه پیدا بود
نه شادی
نه اضطراب
از آینه میپرسم:
چشمهایم چیست
جز تکههای کوچکی
از آن تاریکیِ بزرگ؟
تو میرقصی
چیزی در این رقص پنهان است
که اندوه و شادیاش را نمیفهمم
زنی را میشناختم
که سالها
از پلههای یک رابطه بالا رفت
بر لبهی تیزِ آن ایستاد و
به خیابان خیره شد
چیزی در این ایستادن میرقصد
که سالهاست
برای گفتنش، شعر مینویسم
در چشمهایت
جنازهی مردی
هنوز داشت نفس میکشید
تو به چیزی شبیهِ من احتیاج داشتی
تا چشمهایت را کالبدشکافی کنم
اما خودت نمیدانستی
ما به آرامی
از کنار هم عبور کردیم
و مثل دو لاکپشت
در اندوه خودمان فرو رفتیم
پوریا پلیکان