چون نیست حقیقت و یقین اندر دست (28)
-
اندازه متن
+
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شَک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جامِ می از کف دست
در بیخبری مُرد چه هشیار و چه مست
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شَک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جامِ می از کف دست
در بیخبری مُرد چه هشیار و چه مست
می لعل مذاب است و صراحی کان است جسم است پیاله و شرابش جان است
…
خاکی که به زیر پای هر نادانیست کفّ صنمیّ و چهرهٔ جانانیست
هر خشت که…

