در دهر چو آواز گل تازه دهند (76)

در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می به‌اندازه دهند

از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

در دهر هر آن‌که نیم‌نانی دارد (77)

در دهر هر آن‌که نیم‌نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد

نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش‌جهانی دارد

دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود (78)

دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
غم خوردن بیهوده نمی‌دارد سود

پر کن قدح می به کفم درنه زود
تا باز خورم که بودنی‌ها همه بود

روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد (79)

روزی‌ست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد

بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد

زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند (80)

زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا بادهٔ گلگون آرند

تو زر نه‌ای ای غافل نادان که تو را
در خاک نهند و باز بیرون آرند

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد (81)

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد

می نوش که عمری که اجل در پی اوست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد (82)

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم از دایره بیرون ننهاد

من می‌نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هرکه از مادر زاد

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند (83)

کم کن طمع از جهان و می‌زی خرسند
از نیک و بد زمانه بگسل پیوند

می در کف و زلف دلبری گیر که زود
هم بگذرد و نمانَد این روزی چند

گرچه غم و رنج من درازی دارد (84)

گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد

بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد (85)

گردون ز زمین هیچ گلی برنارد
کش نشکند و هم به زمین نسپارد

گر ابر چو آب، خاک را بردارد
تا حشر همه خون عزیزان بارد