آکادمی شعر پلیکان

آمد آن خواجه سیماترش (1292)

- اندازه متن +

آمد آن خواجه سیماترش
وان شکرش گشته چو سرکا ترش

با همگان روترش است ای عجب
یا که به بیرون خوش و با ما ترش‌؟

از کرم خواجه روا نیست این
با همه خوش با من تنها ترش

زین بگذشتیم دریغست و حیف
آن رخ خوش‌طلعت زیبا ترش

ای ز تو خندان شده هر جا حزین
وی ز تو شیرین شده هر جا ترش

شاد زمانی که نهان زیر لب
یار همی‌خندد و لالا ترش

گر ترشی این دم شرطی بنه
که نبُوَد روی تو فردا ترش

بهر خدا قاعدهٔ نو منه
هیچ بوَد قاعده حلوا ترش‌؟

این ترشی در چه و زندان بود
دید کسی باغ و تماشا ترش‌؟

یوسف خوبان چو به زندان بماند
هیچ نگشت آن گل رعنا ترش

تا به سخن آمد دیوار و در
کز چه نه‌ای ای شه و مولا ترش‌؟

گفت اگر غرقه سرکا شوم
کی هلدم رحمت بالا ترش‌؟

مِی‌ دهدم عشق و ندیمی کند
غرقه شود در می و صهبا ترش

دست فشان روح رود مست تا
میمنه که نیست بدان جا ترش

بس کن و در شهد و شکر غوطه خور
که‌ت نهلد فضل موفا ترش

میانگین امتیازات ۵ از ۵
×