آنرا که رسول دوست پنداشتمش (994)
-
اندازه متن
+
آنرا که رسول دوست پنداشتمش
من نام و نشان دوست درخواستمش
بگشاد دهانرا که بگوید چیزی
از غایت غیرت تو نگذاشتمش
آنرا که رسول دوست پنداشتمش
من نام و نشان دوست درخواستمش
بگشاد دهانرا که بگوید چیزی
از غایت غیرت تو نگذاشتمش
ای خواجه ترا غم جمال و جاهست و اندیشهٔ باغ و راغ و خرمنگاهست
ما سوختگان…
هر دم دل جمع را برنجاند یار مانندهٔ چرخیان بگرداند یار
یکدم همه را براند از…

