آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت (138)
-
اندازه متن
+
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
دوش چه خوردهای بگو ای بت همچو شکرم تا همه عمر بعد از این من شب و روز…
انصاف بده که عشق نیکوکار است زانست خلل که طبع بدکردار است
تو شهوت خویش را…

