آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت (138)
-
اندازه متن
+
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت
وز بیادبی و جرم صد تو نگریخت
او را تو نگوی لطف، دریا گویش
بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من گفتم می می نخورم گفت برای دل من
ای کوران را به لطف ره بین کرده وی گبران را پیشرو دین کرده
درویشان را…