آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد (498)
-
اندازه متن
+
آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد
من خود چه کسم چرخ و فلک جامه درد
آن پیرهن یوسف خوشبوی کجاست
کامروز ز پیراهن تو بوی برد
آن لحظه که از پیرهنت بوی رسد
من خود چه کسم چرخ و فلک جامه درد
آن پیرهن یوسف خوشبوی کجاست
کامروز ز پیراهن تو بوی برد
چون نیستی تو محض اقرار بود هستی تو سرمایهٔ انکار بود
هرکس که ز نیستی ندارد…
از مه من مست دو صد مشتری غمزه او سحر دو صد سامری
هر نفسی شعله…