اسرار ز دست دادمی نتوانم (1140)
-
اندازه متن
+
اسرار ز دست دادمی نتوانم
وانرا بسزا گشاد می نتوانم
چیزیست درونم که مرا خوش دارد
انگشت بر او نهادمی نتوانم
اسرار ز دست دادمی نتوانم
وانرا بسزا گشاد می نتوانم
چیزیست درونم که مرا خوش دارد
انگشت بر او نهادمی نتوانم
آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن آینه صبوح را ترجمه شبانه کن
ای…
ای در سر زلف تو پریشانیها واندر لب لعلت شکرافشانیها
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی…