آکادمی پلیکان

اگر مرا تو ندانی، بپرس از شب تاری (3041)

- اندازه متن +

اگر مرا تو ندانی، بپرس از شب تاری
شب است محرمِ عاشق، گواه ناله و زاری

چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق
کمینهٔ اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری

چو ابر، ساعت گریه، چو کوه، وقت تحمل
چو آب، سجده‌کنان و چو خاک، راه به خواری

ولیک این همه محنت، به گرد باغ چو خاری
درون باغ گلستان و یار و چشمهٔ جاری

چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی
زبانِ شکر گزاری، سجودِ شکر بیاری

که شکر و حمد خدا را، که برد جور خزان را
شکفته گشت زمین و بهار کرد بهاری

هزار شاخ برهنه، قرین حلهٔ گل شد
هزار خار مغیلان، رهیده گشت ز خاری

حلاوتِ غمِ معشوق را چه داند عاقل؟
چو جوله‌ست، نداند طریقِ جنگ و سواری

برادر و پدر و مادر تو عشاقند
که جمله یک شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری

نمک شود چو درافتد، هزار تن به نمکدان
دَوی نماند در تَن، چه مرغزی، چه بخاری

مکِش عنان سخن را به کودنیِ ملولان
تو تشنگان ملک بین، به وقت حرف‌گزاری

قالب‌های-شعر-فارسی-آموزش-کامل-از-قصیده-تا-نیمایی
ثبت و انتشار آثار ادبی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

×