ای در سر زلف تو پریشانیها (21)
-
اندازه متن
+
ای در سر زلف تو پریشانیها
واندر لب لعلت شکرافشانیها
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی
ای جان چه پشیمان که پشیمانیها
ای در سر زلف تو پریشانیها
واندر لب لعلت شکرافشانیها
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی
ای جان چه پشیمان که پشیمانیها
گر صبر کنم جامعهٔ جان میسوزد جان من و آن جملگان میسوزد
ور بانگ برآورم دهان…
شهر پر شد لولیان عقل دزد هم بدزدد هم بخواهد دستمزد
هر که بتواند نگه دارد…

