برخیز و به نزد آن نکونام درآی (1798)
-
اندازه متن
+
برخیز و به نزد آن نکونام درآی
در صحبت آن یار دلارام درآی
زین دام برون جه و در آن دام درآی
از در اگرت براند از بام درآی
برخیز و به نزد آن نکونام درآی
در صحبت آن یار دلارام درآی
زین دام برون جه و در آن دام درآی
از در اگرت براند از بام درآی
آمدم باز تا چنان گردم که چو خورشید جمله جان گردم
سر خُم رَحیق بگشایم سردهٔ…
میدان و مگو تا نشود رسوائی زیبائی مرد هست در تنهائی
گفتا که چه حاجتست اینجا…